۱۳۹۵ دی ۶, دوشنبه

مجسمه مسيح بودم
گوشه تاريك كليساى نمناك قديمى در بلونيا
دستانم يخ زده است
دست راستم را بالا مى آورم
آسمان را نشان مى دهم
و پلك بر هم مى گذارم
تا ابد

چشمم به عكس سرم در ليوان چاى افتاد
عقلم را نوشيدم
دماغم را سرخ كردم
شلوار قرمز، جوراب سفيد، كلاه سياه ، پيراهن زرد
و تا ابد دويدم

"على ميرشاهى"
چندم نوامبر ٢٠١٤

هیچ نظری موجود نیست: