۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

گمشده



خودم را، 
در بهترين حالت،
جايي جا گذاشته ام

نامبرده
صبح كه براي خريد سواد
از خانه خارج شده
تا به حال باز نگشته است
 قد سرو دارد و 
حافظه ي جلبك
دلش هواي ديارش را كرده
و زمين غربت دامانش را دست بردار نيست

نامبرده
كه بياورد
جايش را يادش نيست

لندن 
١٧ ژانويه ٢٠١١


۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

آفرینش، آغاز و پایان



عريان بر ساحل 
در رهگذار مردان
زلف سپرده بر باد 
بي هيچ هراسي
به بازي با موجي كه آرامش دريا بود 
با انگشتان پايش

عريان بر ساحل 
آفتاب ميگيرد حقيقت

و انسان 
در همان ساحل
خدا را فهميد
و عشق را دريافت و
طبيعت را نوازش كرد



هراسان
با هزاران لايه حجاب 
و پاهاي خسته از شاخه هاي شكسته ي پاييز
نفس زنان
آبستن حرامْ جنينِ دروغ
گريزان از تازه طعم شهوت چشيده اي
پشت تنومندترين درختان اعصار
اشك ميريزد
هراسان 

اشكريز و نفس بريده
در جستجوي پناهي
حقيقت

وبي خبر انسان شاد
دست در دست شريكش
در خيابانهاي 
پاريس و لندن و رم
روشن از نور نورافكنان پرنور ظلمت
خداي را به مسلخ برد و
همخواب بي جواز عشق شد 
و طبيعت را درنورديد
با قطار
 
١٤ ژانويه ٢٠١١
لندن

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

مقصر


چشم كه كور باشد نمي بيند
دل هم كور ميشود گاهي
ولي
اينبار 
تقصير تو نيست كه نمي بيني
من وصله ي ناجورم
جاي من اينجا نيست
بماند كه 
اين خاك هم گاهي 
گند مي زند به كار 
عقيم است 
تقصير هيچكداممان نيست
جا، جا نيست
خاك خاك نيست
آدم هم كه از اول آدم نبود 
اشتباه شد
مونگل بوديم همه
ناقص الخلقه اي كه هيچ كاربردي نداشت
عقلش داد
تا خودش كارايي بسازد
خودش هم كه احمق بود 
گل كاشت
تقصير من و تو نيست 
آدم، آدم نبود

۴ ژانویه ٢٠١١
لندن