۱۳۹۲ شهریور ۳, یکشنبه

خانه

بايد خانه اى ساخت
بي زنگ
بي كوبه 
خانه اى كه يك اتاق است 
و يك صندلي
روى صندلي بايد نشست
يك عمر 
به انتظار 
بايد نشست به انتظار مهماني 
كه نيايد 
زنگ را نيابد 
كوبه را پيدا نكند 
در را نكوبد 

خانه اى بايد ساخت
بي همه چيز 
با يك صندلي 
كه بنشيني به انتظار دمي 
دمي كه بشكند تنگ تنهايي را 

خانه اى بايد ساخت 
پر نور 
ديوارهاش سفيد 
با يك صندلى 
كه بنشيني 
مرگ را 
به انتظار 

چهارم شهريور نود و دو 
بيست و ششم اوت سيزده
لندن

۱۳۹۲ مرداد ۳۰, چهارشنبه

فال

خاك كه شدم 
نه غمى مى ماند 
نه سرورى
نزديك خواهى شد
 
هيچ كس هم به خاطر نخواهد آورد
روزى را كه 
ته ليوان قهوه ات 
عاشقت
بودم 

اوايل بيست و دوم اوت سيزده

۱۳۹۲ مرداد ۲۳, چهارشنبه

مشق

عاشق نمى شوم ديگر 
انگار 
ديگر 
از آن شبى كه كه اسمم را اشتباه گفت 
اشتباهى گفت 
خيلى پيشتر 
عاشق نمى شوم انگار ديگر 
نه چشمان تو 
نه كلمات او 
نه بوى گيسوان ديگرى 
هيچ كدام 
عاشقم نمى كند 
انگار 
از آن شب
پيشتر
كه اسمش را به اشتباه 
به بسترم بياورى 
پيشتر 
عاشق نمى شوم 
ديگر  

بامداد ١٥ اوت ٢٠١٣