۱۳۸۵ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

قمار



خنك آن قماربازي كه بباخت هرچه بــــودش
 بنماند هيچ اش الا هــــوس قــــمار ديــــگر

۱۳۸۵ اردیبهشت ۱, جمعه

زندگی


من
آبستن خویشم

می زایم ومی میرم

با درد میزایم
و
با درد می زیم

و چه شیرین و دردناک است
درد توامان زاییدن و زاییده شدن

و در انتظار
تا کی کودکی شایسته زایم

کودکی کز هر غریوش
لرزه ای بر پایه های این جهان افتد

کودکی کز هر دمش
زنده گردد، مرده مردی

آبستنم من

من
آبستن خویشم

۱۳۸۵ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

۱۳۸۵ فروردین ۲۸, دوشنبه

روز مره گی



داشتم از خیابون رد میشدم و به این فکر میکردم که دچار روزمره گی شدم که یه ماشین زد بهم و از روزمره گی 

نجاتم داد.


۱۳۸۵ فروردین ۲۵, جمعه

نخبه!!!



من: شرط دارم واسه اینکه عاشقت بشم.

اون با اشتیاق: چه شرطی؟
من: امممممممممم، ببین راستش خودمم خوب نمیدونم، مممم باید فکر کنم.

اون بازم با اشتیاق: خوب فک کن.

من:من آدم احمقی نیستم که همینجوری عاشق کسی بشم حتماَ باید فک کنم در موردش.

فقط تعجب کرد

من با غروراحمقانه ای دارم فک میکنم و اون هنوز متعجبه!

من یه کم عصبی: نه، ایییییین جججججوری نمیشه، نمیتونم تمرکز بگیرم، وجودت مزاحمه.

اون فقط متعجب به من نگاه میکنه.

من: ببین،.....من باید برم خونه و در موردش فک کنم، اینجا نمیشه، ÷اشو بریم.

اون با حالت منگی: خوب بریم.

از هم جدا میشیم و هر کی میره خونه ی خودش.

میرم خونه ولی اصلا نمیدونم باید به چی فک کنم، اصلاَ این موضوع نیاز به فکر داشت؟!؟! نه نداشت!

من خیلی احمقم.

حالم از خودم بهم میخوره و اینقدر غرق حماقتم میشم که موضوع رو فراموش میکنم.

۱۳۸۵ فروردین ۲۳, چهارشنبه

خواب و بیدار

تنبل شدم.
سالهاست تنبل شدم.
انگار زمان نمیگذره، انگار خوابم
ولی حس میکنم کم کم دارم از خواب بیدار میشم، حس وقتی رو دارم که از خواب بیدار میشم وتو رختخواب این شونه به اون شونه میشم ولی دل نمیکنم از خواب، ولی ظاهراَ بایدب÷رم از رختخواب بیرون و دست وصورتم و بشورمو به زندگیم برسم.
فقط نگین اینا به ما چه ربطی داره که ممکنه باز بگیرم بخوابم.
راستی یادم رفت بگم،
من تنبل نیستم