۱۳۹۲ مرداد ۲, چهارشنبه

ابرى غليظ
آسمان لحظه ها را پوشانده
سالهاست
و من
به خورشيد فكر مى كنم!
08.04
كلمه گران شد
شعرهايم به قيمت جانم تمام مى شد
نسخه ى چيني ديوانم ارزانتر تمام مى شود
و بهتر مى فروشد
خوابم هم سنگين تر مى شود
16.04
چراغ
چراغ
چراغ
شب از ستاره تهي شد
و صداي باد در گوش درختان و شهوت رودخانه را
سرعت ماشينهاي عجول خيايان دزديد
آسمان سياه شد
و شهر روشن خواب را از چشمان ربود
چراغ
چراغ
چراغ
17.04
فاصله
آفت زندگيست
و چشمهايت
حسرت زندگي
كاش زمان نبود
و فاصله در هيچ زباني بي تعريف
تا دستانم در گيسوانت
و نفس در نفس
خيره به چشمانت
وعشق
فارغ از زمان
به تحقق مي پيوست
در آغوشت
با طعم لبانت
كه زندگي
بي عشق
مرگيست نا به هنگام
كاش زندگي
در خطوط چشمانمان
بي هيچ فاصله اى
عشق را
فريا ميزد
با بوى گيسوانت
چشم در چشم
و نفس در نفس
بى هيچ فاصله اى
19.04
چشم   
چشم
چشم
ديوار ديوار ديوار
راه نفس بسته بر رفاقت
بي هيچ پنجره اى
بى آسمان
و پر هياهوى رفت و آمد بيگانگان
كه سخن گفتن را فراموش كنى
هم سخن را
گم
در تاريخ
و شعرى بسرايى
يك مخاطبت را
هزار كلمه
بي هيچ چشم و گوش و زبانى
ديوار
ديوار
ديوار
ديوار
21.04
شكوفه
در بهار
هرسال
تكرار مى شود
رعدم من اما
بى آفرينش هيچ هراسى
دمى در پهنه زمان
.
.
.
باقيش هرچه باد
باقيش هرچه بود
02.05

ابرها
اين روزها
حسرت شده اند
در سفر مدامند
و من در سفر مانده
مى آيند
مى بارند
دريا مى شوند

ابرها هميشه در سفر مدامند
و من در سفر مانده

دلشان از خورشيد خون است انگار
دل من از چه؟!

كمى پيش تر از اكنون
زير آسمان ابرى لندن
در سفر مانده
08.05

كاسه ى سرم
گورستانى است
كه در آن
آدم ها را
به خاك مى سپارم
سنگ قبرى مى سازم برايش
بعد
قبر را نبش مى كنم
مرده را بيرون مى آورم
در چشمانش مى دمم
تا زنده شود

كاسه ى سر پر قبر آدمهايى است
كه نمى شناسمشان ديگر

دوستانم را
در گورستان سرم به خاك سپرده ام

23.05
چشمانم را جزام خورده باشد انگار
چشم مى بندى بر من
تا رو در رو مى شويم

زبانم را جويده باشد جزام
گوش هايت را مى گيري
تا دهان باز مى كنم

دستانم مرگ را هديه بدهد شايد
خودت را پس مى كشى
تا نوازشت مى كنم

نمى دانم از كدام شفا خانه
گريخته ام
كه اين چنين هراسان
مى گريزند آدميان
از اشتياق دوستى چشمانم
23.05

تقصير گلدان هاست
كه خاكمان يكى بود
باغبان
گلدان گلدانمان كرد

نا مهربانى بى معناست
كه گلدان ها همه پر از يك خاكند
و گل ها رويييده از يك خاك

دلهامان
انگار خسته باور گلدان است
و بى هيچ ياد پروانه
كه
خاكمان اگر جداى گلدان شده
شهدمان
مجمعي جز كام پروانه ندارد

آه اگر بلبل در ناى اش نمى دميد
خاك گلدان يخ مى زد
و
گلدان
تابوت خاك سر
د جسدهامان مى شد
28.05
چسبيده بودم به مادرم
رها كردم
و به دنيا آمدم


مادرم را كه رها كردم 
ديگر به هيچ چيز نچسبيدم 


به دنيا آمدم 
كه رها كنم


29.05
كلمه
فاحشه ى رابطه بود
سراسر سوءتفاهم
پيامت را نمى رساند
توهم همدلى يا دورى
رسالت كلمه بود
و من تنها
در همهمه ى آدمها

كلمه
طلسم نشكن دورى بود
و ما حتى
تنها
26.06

پر است از آدم هايى
كه هر روز
تلفن را از جيبشان در مى آورند
شماره اى مى گيرند
آن سوى خط
كسى مى گويد
اشتباه گرفته ايد

قطار پر است از آدم هايى
كه هر روز
در انتظار
تلفنشان را جواب مى دهند
26.06
بايد به خانه بر گردم انگار 
كه تمام چراغ هاى اين شهر سوخته اند
و آدم مانده بى سايه
تنها

خانه 
مادر دارد 
با تمام چراغ هاي بي روغن 
روشن 
مثل آسمان بدر كامل
روشن بى تمام ستاره ها

خانه پشتش به پدر گرم است 
بى هراس پر هراس ترين زمين لرزه ها 

خانه مان 
برادر دارد 
لطيف تر از "گل صد برگ"

به خانه كه بر گردم
تمام چراغ هاي اين شهر روشن مى شود
بي هيچ برگرد و برو


29.06