۱۳۹۲ فروردین ۱۰, شنبه

رکود


سالها پيش
سوار قطارى شدم
كه فقط تكان مى خورد
بى حركت

سالهاست
سوار قطارى
در ايستگاه
فقط تكان مى خورم

كاش خارج از ايستگاه
زندگى
بدون تكان
در حركت باشد

رايت نو
رو مبل، بدون حركت، بدون تكان

۱۳۹۱ اسفند ۲۳, چهارشنبه

روز مبادا

وقتي بهار بوى زمستان مى دهد
وقتي معاشرت سيلى زن تنهايىست
وقتى جاى عشق
رئيس دولت به خوابت مى ريند
وقتى كه شعرها را
در توالت مى نويسى
وقتى كه قرص ها را
دليل جدايى مى بينى
وقتى كه مادر
دلتگ تنهايى شصت سالگى ات مى شود
وقتى كه دوستى بوى حقوق سر برج مى دهد
دلتنگ رفتنى

وقتى كه غربت
در آغوش مه آلوده اش مى فشاردت
وقتى كه خانه ات را
راه گم مى كنى
وقتى كه دانش
سر درد مى شود
وقتى كه پيرى
وصل كودكى هايت مى شود

وقتى كه وقتى
مطلع ياوه گويى است

وقت مردن است

بامداد چهاردهم مارس دوهزار و سيزده
توالت

۱۳۹۱ اسفند ۱۶, چهارشنبه

سوتفاهم



كلمه شروع جنگ بود
وقتی كه از جنگل گفتم
و تو
از تك تك درختانش تير و كمان ساختى

از رود گفتم
طغيان كرد رودم 
پيش از گوشهايت
و سيل تو را با خود برد

كلمه آغاز تنهايی بود 

بیست و هفتم فوریه دوهزار و سیزده
شرق لندن