هفت سال بعد در چنین روزی
من با هم خوابیدیم
و خانه داشتیم
و کف خانه فرش بود
و گرم بود
و بهار بود و درخت گیلاس حیاطتمان شکوفه داده بود
هفت سال بعد، فردای امروز
سر کار رفتم
آرام بودم
من به تو رسیده بودم و سر به سامان
چند سال بعدترش
خواب بودم
که مرگ مرا به سفر برد
و پولش را از بازنشستگی ام کم کرد
به مقصد که رسیدیم
تو هتل را برایم رزرو کرده بودی
و بازنشستگی ام را قطع کرده بودی
و خانه نداشتم من
روی ایوان هتل
سبک بودم و راحت بودم
و به روزهایی فکر می کردم که
"حال"اش را نمی بردم
و به خاطرات آینده ام فکر می کردم
لندن
امروز