۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

خارج از چارچوب

چراغ ها را خاموش مي كنم
و در روشن ترين گوشه اتاق
دور از چارچوب ها
جلوي چشمان زنم
با چند سوسك ماده عشق بازي مي كنم
پيش از آنكه
در رستوران چيني
به سيخ سرآشپز كشيده شويم

دمدماي صبح اول نوامبر دوازده
لندن

۱۳۹۱ مهر ۳۰, یکشنبه

جايي از عمر من
بو گيسوان دختري را مي دهد
كه
روز دو شنبه هم
برايش
مناسبتي خاص بود
و
روز دوشنبه را برايم
جاودانه كرد

۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

مردم مي دوند
در ايستگاه قطار
قطار مي دود
روى ريل آهن
ماشين ها بوق مي زنند
بي وقفه
پشت چراغ قرمز

نوازنده اما مي نواز
نشسته
در ايستگاه قطار

بمان تا گپي با هم بزنيم
مرگ خودش سراغمان را خواهد گرفت

لندن
دوشنبه پانزده اكتبر دوازده

۱۳۹۱ مهر ۲۱, جمعه


هیاهوی شهر
در سرم سوت می‌کشد
و من
در مقایسه با حقوق آخر ماه همکارم
هیچ‌ام
لندن
دوازدهم اکتبر دو‌هزار و دوازده