خوابم از مارها میترسد؛
شب به صبح نرسیده،
شوکران نوشش کرده اند
مات
مبهوت
نور کامل نتابیده
خواب، ترسم را میبلعد
خیره به سایه آسمان
تا قیامت
سوت حماقت برلب،
قدم میزنم
بیخبر از دیروز
............................
علی میرشاهی
پانزدهم نوامبر دوهزار و شانزده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر