۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۹, جمعه

قهر خورشيد از آسمان غربت
گرمى بازار چراغانى‌ها بود 
و تولد مسيح 
بهانه‌اى واهى 
كه دكان نور فروش
از اعتقاد خالى بود 
و دستمزد يك هفته كار من
صد سكه حماقت 
كه با تاخير به حسابم مى‌ريختند 
تا خرجش كنم 
گرما بخش پاهايم 

قهر خورشيد 
رونق نورافكن بود
به استقبال زمستان

١٦ نوامبر ٢٠١٣

دورى

فردا بيايد 
يا نه
تو كه نباشى
خواب 
به مرگى موقت مى ماند

در بيدارى 
با دو بال گشوده 
بر لب پنجره خانه اى مى نشينم كه 
ديوارهايش سرد است و 
نور
از پنجره هايش
ياراى ورود ندارد

بلنداى آسمان 
با هر نغمه و ندايى 
هيچ در من نمى انگيزد 
جز هراس تجربه دورى 

چه آنجا در ملاقات خورشيد 
چه اينجا بر لب پنجره سرد
سخت
بى حس 
غمگينم 

و خوابم 
مرگيست موقت 
در دورى تو 
و عمر سلاخى شده  
مرگ لحظه به لحظه است 
بى هيچ امتدادى 
تا فرداى كاميابى 

دور كه باشى 
آسمان تاريك است
خورشيد سرد
دريا خشك 
و من
به احتضار 
با دو بال گشوده 
بر پنجره خانه غمگين

جمعه ٩ مه ٢٠١٤

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۶, سه‌شنبه

مجازات

عصاى موسى و
دم عيسى 
به چه كار من مى آيد؟!
ديوارها مرا تنگ در بر گرفته اند

خود، معجزه نيستم  
كه جادو شده ام من 
جا به جا شده در زمان 
بى ربط و گنگ
به مجسمه اى مى مانم
كه 
ديوارهاى سيمانى سرد 
از كنارش عبور مى كنند 
بي هيچ سلامى

چشمانم را كه بر هم مى گذارم
اما 
سردى از يادم مى رود
و دلم سيب لبنانى سرخ هوس مى كند

تا صبح راهى نيست
چايم را تلخ مى خورم
با سوهان قم
بى كفش از خانه بيرون مى روم 
و در ايستگاه اتوبوس 
نظاره گر عبور ديوارها
منتظر صور اسرافيل مى مانم

بامداد چهار شنبه ٧ مه ٢٠١٢