لا ادری
۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه
همهمه
هياهوي آژير آمبولانسها
نزديكي مرگ را فرياد مي كنند
از خانه همسايه اما
صداي زندگي
از زبان كودكي شنيده مي شود
كه مادرش را صدا مي زند
.
لندن
بیستوچهار اوت دوهزار دوازده
خواب آلوده ام
شبها از دنيا مي روم
و صبح ميلي به بازگشت ندارم
لندن
بیست و هفتم اوت دو هزار و دوازده
پنجره اتاق خواب
چشم حيرت زده خيابان بود
به خستگيهايم
لندن
بیستونهم اوت دوهزار و دوازده
زلزله
خواب بر چشمانم حرام شده است
كه ديوارها حرمت شكسته اند
و هيچ تكيه گاهي را اعتمادي نيست
بام خانه ها سنگ مزار هم ميهنانم شده
و من دستانم كوتاه است
به سقف آسمان نميرسد حتي
خواب بر چشمان من حرام شده امشب
لندن
دوازده اوت دوهزار و دوازده
۱۳۹۱ مرداد ۲۵, چهارشنبه
بیخوابی
برگها حنجره درخت بودند
و باد درختان را به حرف میآورد
و درختان از نورافكنها میناليدند
كه خواب برايشان نگذاشته است
لندن
هفتم اوت دوهزار و دوازده
سكوت شب
به سياه چاله اي مي ماند
كه من را
به خودم ميرساند
لندن
جمعه دهم اوت دوهزار و دوازده
۱۳۹۱ مرداد ۱۵, یکشنبه
مسافر
مسافر قطار ابديام من
پياده نخواهم شد
با قطار به موزه خواهم رفت
و بازديدكنندگان را
ديد خواهم زد
لندن
پنجم اوت دوهزار و دوازده
مکعب
اتاق خالي
مرگ را به يادم ميآورد
سردي تابوت را
و صداي آدمها،
رهگذر يا دوست،
لابههاي عزاداران را
در گوشهايم
و سوراخهاي دماغم فرو ميكند
كه جايي براي لوليدن كرمها نباشد
دنيا ولي
آنقدر رئيس دارد
كه از حلقه چشمهايت،
ناخوانده،
وارد شوند
مغزت را
هست و نيستت را
بجود
كرمها خواهند لوليد
ناخوانده
عشق
اما
بر تو خواهد گريست
در قبرستان
تا روزي كه لبخندزنان به استقبالش بروي
ا
گر با لبخدي به لب
خوش آمدت نگفته باشد
پيشتر
لندن
پنجم اوت دوهزار و دوازده
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)