۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

امید



چشمها
کار خودشان را می کنند
از حنجره های خونین
فریاد
فوّاره می زند


عشق
شاید
در جایی هنوز
در جریان باشد
چه می دانی؟


هرچه میخواهی بکن
چشمها کار خود را می کنند
قلبها می تپد
خون در بدنهای منجمد حتّی
در جریان است


هرچه می خواهی کفر را زمزمه کن
قلبها کار خودشان را می کنند
و عشق در رگها جریان دارد
چشمها
بی هیچ حالتی
در خفا
آشکارا
عشق را فریاد می کنند


هرچه می خواهی بگو
عشق
در خطوط بین چشمها جاریست


هرچه می خواهی
مرگ را
تبلیغ کن
زندگی هنوز
و امید
در چشمها
در کوچه های به خاکستر نشسته ی شهر
در جریان است


 لندن
۲۷/۳/۱۳۸۸

فریاد




دوباره آتش

دوباره سرب
دوباره پیشانی
دوباره خون
و شهید
دوباره ویرانی


دوباره شورش و فریاد
امیدِ به بودن
و روی دیگر سکه
هستی جوان بر باد


دوباره مثل گذشته
کثیف و تیره و چرکین


دوباره مشت
شعار
امید به بودن
ولی نه مثل گذشته
که هرچه بادا، باد


لندن 

۲۷/۳/۱۳۸۸