۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

تنهایی شبانه


هیچ کس اینجا نیست
تا خستگی هایم را
 و سرگردانی هایم را
با او به تماشا بنشینم
دست در دست و شانه به شانه

تنها غرش ارابه های آهنین است و
نگاهه شمشاد های سرگردان چو من
رسته از میان فاضلاب
و صدای تق تق لرزان کفش های قرمز روسپیان خسته از کار شبانه
نمی دانم خواب میبینم
یا خود کابوسی ام
نشسته اینجا
تنها
.
.
.
تا رسالتی جور کنم
فریاد بر می آورم
در دل
که :
"شهر در امن و امان است"
و نا گه
نگاه خشم ریز ماشینهای کارتون خواب را خیره به خود می بینم
که گویی اگر جان می داشتند
فریاد را
حتی در دل
و با دل
می دریدند
و من شکرگزار این همه بی شعوری در اطراف
.
.
.
پلک هایم را بر هم میگذارم
تا غریدن ها پایان پذیرد
پس آن گاه
به جیر جیرکها فرصتی دوباره میدهم
تا سازشان را برای هم نوازی شب کوک کنند
و بیدهای مجنون با گیسوان به شانه پریشان
برای رقصی به هنگام
زیر آسمان بی ستاره ی این شهر
جامی شکسته ی تقوی
به سلامتی سربازهای تنها به تماشای سرگردانی خود
نوش کنند
و بی هیچ کس یار موافق
دست در دست و شانه به شانه
به تماشا مینشینم
 خیال شاعرانه ام را
بی خیال خستگی ها و سرگردانی هایم

تهران 1386

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

بی اجازه



اگر که می شناختمت
بی هیچ کلام مقدسی
تنها به حکم اشتیاقی دور
تنگ
به آغوش می کشیدمت


تهران
۲۷/۷/۱۳۸۶