۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

شطحیات خستگی


هفت سال بعد در چنین روزی
من با هم خوابیدیم 
و خانه داشتیم 
و کف خانه فرش بود 
و گرم بود
و بهار بود و درخت گیلاس حیاطتمان شکوفه داده بود

هفت سال بعد، فردای امروز
سر کار رفتم 
آرام بودم 
من به تو رسیده بودم و سر به سامان 

چند سال بعدترش
خواب بودم 
که مرگ مرا به سفر برد 
و پولش را از بازنشستگی ام کم کرد
به مقصد که رسیدیم 
تو هتل را برایم رزرو کرده بودی 
و بازنشستگی ام را قطع کرده بودی 
و خانه نداشتم من

روی ایوان هتل 
سبک بودم و راحت بودم 
و به روزهایی فکر می کردم که 
"حال"اش را نمی بردم 
و به خاطرات آینده ام فکر می کردم

لندن
امروز


هیچ نظری موجود نیست: