۱۳۸۵ فروردین ۲۵, جمعه

نخبه!!!



من: شرط دارم واسه اینکه عاشقت بشم.

اون با اشتیاق: چه شرطی؟
من: امممممممممم، ببین راستش خودمم خوب نمیدونم، مممم باید فکر کنم.

اون بازم با اشتیاق: خوب فک کن.

من:من آدم احمقی نیستم که همینجوری عاشق کسی بشم حتماَ باید فک کنم در موردش.

فقط تعجب کرد

من با غروراحمقانه ای دارم فک میکنم و اون هنوز متعجبه!

من یه کم عصبی: نه، ایییییین جججججوری نمیشه، نمیتونم تمرکز بگیرم، وجودت مزاحمه.

اون فقط متعجب به من نگاه میکنه.

من: ببین،.....من باید برم خونه و در موردش فک کنم، اینجا نمیشه، ÷اشو بریم.

اون با حالت منگی: خوب بریم.

از هم جدا میشیم و هر کی میره خونه ی خودش.

میرم خونه ولی اصلا نمیدونم باید به چی فک کنم، اصلاَ این موضوع نیاز به فکر داشت؟!؟! نه نداشت!

من خیلی احمقم.

حالم از خودم بهم میخوره و اینقدر غرق حماقتم میشم که موضوع رو فراموش میکنم.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

mmmmmm..... sharayet mamoolan dast'opagiran .
weblage to va commente man mobarak.....

ناشناس گفت...

agar haminjoory "nokhbe" bashy eshkal nadare , ama agar sa'y koni nokhbe bashy ...!!! gahi ,fahat sa'y mikonim gheire a'dy bashim va ....