شب
تجلى دروغ بود
و تاريكى
پوشش عورت هستى
چراغ ها را كه روشن مى كنم
خواب مى گريزد
هيالوى تاريكى نمايان مى شود
و من
حالم به هم مى خورد
شب
مكثف هستى است
و خواب
فرار من
از تنهايىِ نزديك
چراغ ها را كه روشن مى كنى
ديو تنهايى
خوابِ چشمانم را مى بلعد
در كثافت وجود غرق مى شوم من
و زايش خورشيد
گاه مرگم را نويد مى دهد
با تاخير
سوم سپتامبر ٢٠١٤
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر