۱۳۹۳ شهریور ۱۱, سه‌شنبه

شب

شب
تجلى دروغ بود
و تاريكى
پوشش عورت هستى

چراغ ها را كه روشن مى كنم
خواب مى گريزد 
هيالوى تاريكى نمايان مى شود
و من 
حالم به هم مى خورد

شب
مكثف هستى است 
و خواب
فرار من
از تنهايىِ نزديك

چراغ ها را كه روشن مى كنى
ديو تنهايى
خوابِ چشمانم را مى بلعد 
در كثافت وجود غرق مى شوم من
و زايش خورشيد 
گاه مرگم را نويد مى دهد 
با تاخير 

سوم سپتامبر ٢٠١٤

هیچ نظری موجود نیست: