۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۶, سه‌شنبه

مجازات

عصاى موسى و
دم عيسى 
به چه كار من مى آيد؟!
ديوارها مرا تنگ در بر گرفته اند

خود، معجزه نيستم  
كه جادو شده ام من 
جا به جا شده در زمان 
بى ربط و گنگ
به مجسمه اى مى مانم
كه 
ديوارهاى سيمانى سرد 
از كنارش عبور مى كنند 
بي هيچ سلامى

چشمانم را كه بر هم مى گذارم
اما 
سردى از يادم مى رود
و دلم سيب لبنانى سرخ هوس مى كند

تا صبح راهى نيست
چايم را تلخ مى خورم
با سوهان قم
بى كفش از خانه بيرون مى روم 
و در ايستگاه اتوبوس 
نظاره گر عبور ديوارها
منتظر صور اسرافيل مى مانم

بامداد چهار شنبه ٧ مه ٢٠١٢

هیچ نظری موجود نیست: