دل بيچاره
ساده بود
كه يكساني واژهها، در شكل، را
تا دلِ واژه
ميبرد
من و دل ساده بوديم
كه واژهها را باور كرديم
آنچنان كه بودند
كه نبودند آنچنان
وخواب مرا ميرهاند از اين تذوير
و تا كوچه های اصفهانم مي برد
و من گوشوارهای فيروزهای را به گوشهای ايواني، ناظر بر گذر، آويختم
وخود به انتظار نشستم
صور اسرافيل را
در زير گذر
در خواب
خيره به گوشوارهاي فيروزه
كه واژهها را اعتمادي نيست
لندن
سوم ژانویه دو هزار و دوازده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر