۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

سوگواره



دل خوش مكن بيهده
كه زمانه، زمان فشار است و شكنجه
خواه ناخواه دلت ميگيرد هر روز 
خواه ناخواه
و هر معاشرتي بي برگرد و برو
راه گلويت را مي بندد 
بر نفس
بر فرياد 
بر بغض حتي
بر همه چيز

چشم، باز يا بسته
در سلاخ خانه
شاهدي
شهادت را
كه
كارد بر گلوي حقيقت
در تدارك وليمه ي فتح قله هاي دانش
آب از دهان انسان مي چكد
چشم بسته انسان شاد
چيره بر حقيقت 
با كارد 
در قربانگاه 

و عشق 
تب كرده و لرزان
دنبال راه گريزي
از انسان 
كه قرباني بعدي، اوست
هراسان به قاف ميرسد 
كوهنورداني پرچم به دست 
در انتظارش
جان ميسپارد به قاف و
سر بر سنگ مزار سيمرغ
چشم بسته انسان شاد را
دلخوش طعم گس همخوابگي آزاد و بي شرط
تنها رها ميكند
سياهپوشِ سيمرغ و حقيقت
هدهد
به كلاغي ماند هزار ساله
افسره آواز سر ميدهد-بي انتظار جوابي-
هم پيمانانش را
مرگ سيمرغ و حقيقت و عشق را گويي
برده از ياد 
در سوگشان

و من سوگوار همه
و سوگوار خودم
كه هر روز هزار بار 
به مسلخ ميروم با پاي خود و باز نمي گردم
و دل ناگران هدهد
هم پيمان روز ازلم
كه در راه قاف بوديم
ديدار سيمرغ در دل
و نواي ساز عشق را منتظر
بيخبر از مرگ آن دو

دل خوش مکن بیهده
که زمانه، زمان فشار است و شکنجه

لندن
٢/٢/٢٠٠١١

۲ نظر:

فربد گفت...

احسنت بر طبع نونوی تو پسر خاله

چپ کوک گفت...

چسبید