۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

اگر قولی


اگر یادت باشد آن زمان هنوز من را نمی شناختی، من سرباز بودم، من هم تو را نمی شناختم، می دانستم که هستی ولی این که چه کسی و کجا، نه. یکروز که از خانه ی فرید برمی گشتم قرار گاه، زیر پل نیرو هوایی قول دادمت که : 

اگر که می شناختمت
بی هیچ کلام مقدسی
تنها به حکم اشتیاقی دور
تنگ
به آغوش می کشیدمت

خیلی به شجاعتم اطمینان داشتم و هیچ فکر امروز را نمی کردم که می شناسمت و به لرزشهای دل آگاهم ولی نه تنها نمی توانم بی حکم و آیه درآغوشت بگیرم که حتی جرات نمی کنم رنگ سرخ کلام و نگاهم را آشکار کنم، تنها  آنچه از دست و زبانم بر می آید این است که سرخی ام را به هم سرایی مردم کشورم این روزها سبز نشانت دهم و بیش از این نپوشانم نگاهم را و احساسم را و حرفم را.
سبز می خواهمت، سبز
سبز سبز از سرخی عشق


لندن
۱۲.۰۲.۲۰۱۰ 


هیچ نظری موجود نیست: