اگر یادت باشد آن زمان هنوز من را نمی شناختی، من سرباز بودم، من هم تو را نمی شناختم، می دانستم که هستی ولی این که چه کسی و کجا، نه. یکروز که از خانه ی فرید برمی گشتم قرار گاه، زیر پل نیرو هوایی قول دادمت که :
اگر که می شناختمت
بی هیچ کلام مقدسی
تنها به حکم اشتیاقی دور
تنگ
به آغوش می کشیدمت
خیلی به شجاعتم اطمینان داشتم و هیچ فکر امروز را نمی کردم که می شناسمت و به لرزشهای دل آگاهم ولی نه تنها نمی توانم بی حکم و آیه درآغوشت بگیرم که حتی جرات نمی کنم رنگ سرخ کلام و نگاهم را آشکار کنم، تنها آنچه از دست و زبانم بر می آید این است که سرخی ام را به هم سرایی مردم کشورم این روزها سبز نشانت دهم و بیش از این نپوشانم نگاهم را و احساسم را و حرفم را.
سبز می خواهمت، سبز
سبز سبز از سرخی عشق
لندن
۱۲.۰۲.۲۰۱۰
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر