چشمهايم را مى بندم
ابر آسمان را گرفته
ما و خورشيد بازى را باختيم
و جهان يخ زد
درختان
مصبت زده، صبورى مى كنند و برگ مى ريزند
رود
در خروش
ديوانه وار خودش را به سنگ مى كوبد تا به نمك برسد
من اما سيگارم را دود مى كنم
و چشمانم را بر هم مى گذارم
كه بازى را
ما و خورشيد باختيم
آسمان را
ابر گرفت
بامداد چهارشنبه ٣٠ جولاى ١٤
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر