بهار بود و هوا بسیار دل انگیز، آبی ناب آسمان و سبزی جوان درختان شوری در وجودم برانگیخت و چند خطی موزون در ذهنم شکل گرفت که در طرفه العینی درگیریهای ذهنی و عینی که به خاطرش تحصیل را ناتمام رها کرده بودم تمام تصویر را سیاه و سفید کرد و نتیجه اش قطعه ای شد که در زیر مینویسم.
زمین و آسمان خاکستری
جنگل سیاه و سوخته
دریا خشک
خورشید سرد و بی رمق
این بار
انسان نه خواب است و نه مست
پوچ است
تو خالیست
و بیش از هر زمان
مغرور خود
لبخند رضایت نقش بسته از حماقت بر لبانش
نه شوری در میان است و نه احساس
از کوره راهی که سربالاست
به سوی نا کجا آباد دانش در تکاپو
گمانش کوه قاف است آن و خود هدهد
و من
افتاده اینجا گوشه ای
لا یعقل و مست
به انسان خیره چشمانم
حیران مانده ام
که اینجا بمانم یا شوم راهی
نمی دانم
گفتم که مستم
گاه می خندم
چنان مستانه
که آن انسان که گفتم
از مسیرش روی می گرداند و بر من نگاهی می کند
از روی دلسوزی
و راه خویش می گیرد دوباره
گاه می گریم
چنان که از اشک
حلقه ای در چشم من آید پدید و
از آن آویز گرداند مرا از گردان و جانم بگیرد
به دنبال نوای ساز عشقم من
که شاید سوی خود خواند مرا روزی
که دیگر چشم بر گیرم از آن راهی که انسان پیش رو دارد
همان انسان تو خالی
و دوشادوش هدهد قدم در راه کوه قاف بگذارم
به سوی مسکن سیمرغ
همانجایی که ساز عشق کوک است
The Gray Age:
The earth and sky are gray
The forest black and burnt
The sea dry
The sun cold and lifeless
This time
Man is neither asleep nor drunk
He is empty
Hollow
And more than ever
Proud of himself
With a smile of satisfaction
Born of folly on his lips
There is neither passion nor feeling
Climbing a steep, narrow path
Striving towards the nowhere of knowledge
He thinks it is Mount Qaf, and himself the hoopoe
And I
Fallen here in a corner
Lost to reason and drunk
Gazing at man
Bewildered
Unsure whether to stay here or set out
I don’t know
I told you I am drunk
Sometimes I laugh
So drunkenly
That the man I mentioned
Turns away from his path and glances at me
With pity
And then resumes his way
Sometimes I cry
So much that tears
Form a ring in my eyes
And from it hang me from the sky, taking my soul
I long for the melody of love’s Instrument
Perhaps one day it will call me to itself
So that I may look away from the path that man has before him
The same hollow man
And, side by side with the hoopoe, set foot on the path to Mount Qaf
Towards the abode of the Simurgh
Where the strings of love’s instrument are in perfect harmony